آنیساآنیسا، تا این لحظه: 14 سال و 27 روز سن داره

((( آنیسا مانند عشق)))

ماجرای تولد

سلام به همگی. حالا که یه مقداری با من آشنا شدید می خوام ماجرای تولدمو براتون بگم امیدوارم خوشتون بیاد. من روز دوازدهم فروردین ماه سال ۱۳۸۹ در بیمارستان طالقانی(آرین) آبادان به دنیا اومدم. تولد من یه جورایی ناگهانی بود آخه من قرار بود به گفته دکترخسروی ۱۰ اردیبهشت ویا به گفته بابام ۲۸ فروردین (روز تولد خودش) به دنیا بیام ولی خوب روزگاره دیگه نمیشه کاریش کرد. ماجرا اینطور بود که شب ۱۲ فروردین حال مامانم بد شد و بابام هم نبودش آخه سه روز قبلش بابا بزرگم در اصفهان فوت کرده بود اونم رفته بود برای مراسم . حیف شد من خیلی دوست داشتم بابا بزرگمو ببینم آخه اون خیلی سراغ منو میگرفت روز قبل از فوتش هم سراغ منو از عمو محمد گرفته ب...
18 اسفند 1389

پایان 11ماهگی

امروز اولین روزیست که آنیسای عزیزتر از جانم وارد ۱۲ ماهگی میشه مبارکت باشه عزیزم عزیزم خوشحالم که 11ماه تمام درکنات بودم وتمام وقتم .هوشم .حواسم وتمام وجودم صرف توشد .خوشحالم که این 11ماه مثل تو کودکانه همه جا را نظاره کردم .شادمانم از اینکه هرروز جلوی چشمانم قد میکشی وهرروز چیزهای بیشتری یاد میگیری وبا شیرین کاریهایت شادی را به کلبه عشق ما ارمغان می آوری نوگلم تو همانطور که از معنای اسمت پیداست مانند عشق گرمی وآرامش وشادی به زندگی من وکامران بخشیدی آرزویم شادی تو وتقدیر زیبا برای توست واز ته دل باز هم میگویم شروع 12 ماهگیت م ب ا ر ک ...
18 اسفند 1389

ژست

  آنیسای قشنگ ونازم هر انسانی لبخندی از خداست؛ تقدیم به تو که زیباترین لبخند خدایی .... امیدوارم ۱۲۰سال روی پاهای خوشگلت بایستی ...
18 اسفند 1389

عروسک

عروسکم زندگی من قشنگه اگه با تو باشه... دلتنگی من قشنگه اگه به خاطر تو باشه... من قشنگم اگه با تو باشم اما تو هرجور که باشی قشنگی   گل را دوست دارم تو را هم دوست دارم گل را برای بوییدن تو را برای بوسیدن گل را برای یک لحظه تو را برای همیشه       ...
18 اسفند 1389

زندگی

کودکم: زندگي همان فرداي ست كه با تمام وجود براي تو خواهم ساخت ...
18 اسفند 1389

خواب

  خواب می دیدم بچه شدم مثل گل باغچه شدم پیرهن چین چین پوشیدم دنبال توپم دویدم اما وقتی بیدار شدم دیدم که بچه نیستم یک گل باغچه نیستم خودم یه بچه دارم گل توی باغچه دارم بچه ی من گل منه قمری وبلبل منه           ...
16 اسفند 1389

بشقاب

  آنیسای عزیز تر از جانم سلام امروزبا بابا کامران رفتیم بیرون وعکس خوشگلتو چاپ کردیم  رو بشقاب . خیابونا خیلی شلوغ بود آخه امروز روزه ولنتاینه یعنی روز عشاق. عزیز دل مامان منم عاشق توام وبابات.میدونی مامانی : اینجا ما غریبیم ولی  سه تایی در کنار هم خوشبخت وشادیم وقتی می بینم کامران چه قدر تورو. منو. زندگیمونو دوست داره لذت میبرم خدا همونطور که تورا بهمون هدیه داد همونطور هم ازت مواظبت میکنه من مطمئنم. خوب بگذریم عزیز دلم .وقتی برگشتیم خونه وبشقابو نشونت دادیم کلی ذوق کردی وخندیدی الهی قربونت برم دیگه چشم از بشقاب بر نمی داشتی  بابا کامران هم چند تا عکس ازت گرفت تا یادگاری بمونه وبعد بشقابو گ...
15 اسفند 1389